loading...
پیامک - sms
admin بازدید : 12 شنبه 25 آذر 1391 نظرات (1)

معنای بیت زیر چیست؟

میازا موری که دانه کش است                     که جان دارد وجان شیرین خوش است

 

 

 

جواب مسابقه هفته را به صورت نظر بنویسید

admin بازدید : 15 شنبه 25 آذر 1391 نظرات (1)

والسلام، نامه تمام
آخرین حرف، جمله اتمام حجت


ورق برگشت

اوضاع تغییر کرد و دگرگون شد.


وروره جادو

پر حرف، فتنه انگیز.


وسط دعوا نرخ تعیین میکنه

هنگام مشاجره بر سر موضوعی در صدد اثبات و یا اعمال حق و نظر و یا به دنبال نفع خود بودن


وصف العیش نصف العیش

ذکر و یاد خوشی نصف خوشی است


admin بازدید : 16 شنبه 25 آذر 1391 نظرات (0)

هارت و پورت
سر و صدا و شلوغ بازی و بزرگ نمایی بیخودی برای زهر چشم گرفتن و ترساندن و یا جلب توجه و...


هر آن کس که دندان دهد نان دهد

اشاره به روزی رسان بودن خالق، و اینکه خدا وقتی فرزندی عطا می کند روزی اش را هم می دهد و کسی را لنگ نمی گذارد


هر جای دزد زده تا چهل روز امنه

خطاب به دزد زده ای که از دو بار آمدن دزد نگران باشد، یا کسی که از تجدید منازعه و شر و خطر بترسد.


هر چه باداباد

دل به دریا زدن و به خدا توکل کردن در انجام کاری


هر چی این ریخته اون جمع کرده

تقلید کورکورانه و یا پا جای پای کسی گذاشتن و شبیه کسی رفتار کردن

admin بازدید : 12 شنبه 25 آذر 1391 نظرات (0)

یا زنگی زنگ، یا رومی روم
یا این طرفی یا آن طرفی، دل به دریا زدن، تردید را کنار گذاشتن و بر یک عقیده پا برجاشدن برای انجام کاری


یا نصیب و یا قسمت

امید و اعتقاد به خدا و قسمت داشتن.


یک تیر و دو نشان

با انجام یک کار به دو هدف رسیدن.


یک خوبی می مونه یک بدی

همه چیز می گذرد اما یاد و اثر کارهای خوب و بد همیشه بر جا خواهد ماند.


یک دست صدا ندارد

به تنهایی نمی توان کاری را از پیش برد، موفقیت در سایه اتحاد و همکاری به دست می آید.


admin بازدید : 11 جمعه 24 آذر 1391 نظرات (0)
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد، او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباس هایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد.
او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمی دانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟
پزشک لبخندی زد و گفت: متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم.
پدر با عصبانیت گفت: آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو می توانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا می مرد چکار می کردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده می گویم از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم، شفادهنده یکی از اسم های خداوند است، پزشک نمی تواند عمر را افزایش دهد، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه، ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا.
پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است)
عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد، خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد
و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و درحالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت: اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید
پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من درمورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد: پسرش دیروز در یک حادثه رانندگی مرد، وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.

نتیجه: هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمی دانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان می گذرد یا آنان در چه شرایطی هستند.
admin بازدید : 449 یکشنبه 05 آذر 1391 نظرات (0)

استرس و روشهای کاهش آن


تعریف استرس
استرس عبارت است از هر نوع فشار یا نیرو! این فشار می تواند جسمانی باشد، مانند استرس حاصل از انجام دادن تکالیف (وظایف) یا استرس ناشی از یک بیماری توان فرسا، همچنین این فشار می تواند عاطفی یا موقعیتی باشد مانند استرس فشار خون بالا و استرس محدودیت شغلی. امروزه اصطلاح استرس به طور غیر دقیق برای هر رویداد یا موقعیتی که موجب ناکامی، عصبانیت یا اضطراب شود به کار می رود.

admin بازدید : 460 شنبه 04 آذر 1391 نظرات (0)
در یک روز آرام، روشن، شیرین و آفتابی یک فرشته مخفیانه از بهشت پایین آمد و به این دنیای قدیمی پا گذاشت. در دشت، جنگل، شهر و دهکده گشتی زد.
هنگامی که خورشید در حال پایین آمدن بود او بالهایش را باز کرد و گفت: حالا که دیدار من از زمین پایان یافته، باید به دنیای روشنایی برگردم. اما قبل از رفتن باید چند یادگاری از اینجا ببرم.
فرشته به باغ زیبایی از گل ها نگاه کرد و گفت: چه گل های دوست داشتنی و خوشبویی روی زمین وجود دارد!
بی نظیرترین گلهای رز را چید و یک دسته گل درست کرد و با خود گفت: من چیزی زیباتر و خوشبوتر از این گل ها در زمین ندیدم، این گل ها را همراه خود به بهشت خواهم برد.
اما اندکی که بیشتر نگاه کرد کودکی را با چشم های روشن و گونه های گلگون در حال خندیدن به چهره مادرش دید. فرشته با خود گفت: آه! خنده این کودک زیباتر از این دسته گل هست من آن را هم با خود خواهم برد.
سپس فرشته آن طرف گهواره کودک را نگاه کرد و آنجا محبت مادری وجود داشت که مانند یک رودخانه در حال فوران به سوی گهواره و به سوی کودک سراریز می شد. فرشته با خود گفت: آه! محبت مادر زیباترین چیزی است که من تا به حال بر روی زمین دیده ام من آن را هم با خود به بهشت خواهم برد.
به همراه سه چیز ارزشمند و گرانبها؛ فرشته بالی زد و به سمت دروازهای مروارید مانند بهشت پرواز کرد.
خارج از بهشت رو به روی دروازه ها فرود آمد و با خود گفت: قبل از اینکه وارد بهشت شوم یادگاری ها را ببینم.
به گلها نگاه کرد. آنها پلاسیده شده بودند! به لبخند کودک نگاه کرد، آن هم محو شده بود! فقط یکی مانده بود... به محبت مادر نگاه کرد. محبت مادر هنوز آنجا بود با همه زیبایی همیشگی اش.
فرشته گلها و لبخند محو شده کودک را به گوشه ای انداخت و به سمت دروازه های بهشت پرواز کرد.
تمام بهشتیان را جمع کرد و گفت: من چیزی در زمین یافتم که زیبایی بی نظیرش را در تمام راه، تا رسیدن به بهشت حفظ کرد و آن محبت یک مادر است.


admin بازدید : 468 شنبه 04 آذر 1391 نظرات (0)
مشترک گرامی: یادآور می شود که SMS فقط برای خواندن نیست، گاهی هم می شود پاسخ داد!
(ایرانسل)
+++
مشترک گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟ علی کوچولو چطوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره.
(ایرانسل)
+++
مشترک گرامی با 645200 ریال شارژ دیگر برنده 15 تومن شارژ داخل شبکه بشوید.
(ایرانسل)
+++
مشترک گرامی چته؟ چرا تو فکری؟ عاشق شدی؟ آخه بدبخت! با این وضع گرونی کی عاشق می شه؟ ها؟
(ایرانسل)
+++
مشترک گرامی تو مسابقه ما شرکت کن با 20 لیتر بنزین جایزه! با این کار مشت محکمی تو دهن همراه اول بزن!
(ایرانسل)
admin بازدید : 472 شنبه 04 آذر 1391 نظرات (0)
ای اشک روان بگو دل افزای مرا/آن باغ و بهار و آن تماشای مرا
چون یاد کنی شبی تو شب های مرا/اندیشه مکن بی ادبی های مرا
+++
گوشه تا گوشه جنگل تو بخواب و نترس، شیرها خاطرشان هست که تو آهوی منی
شب بخیر آهوی من
+++
شب ها به وقت خواب از طرف من وجدانت را ببوس اگر بیدار بود!
+++
وقتی میفهمی عاشق شدی که دوست نداری بخوابی چون واقعیت شیرین تر از رویاهات شده
+++
شب تنها عزیزم بهشت
admin بازدید : 468 شنبه 04 آذر 1391 نظرات (0)

میترادات دختر مهرداد، پادشاه اشکانی، خواب دید ماری سیاه به شهر حمله نموده، سربازان مار را به بند کشیدند و چون پدرش آن مار زشت را بدید، دست او را گرفته و به مار پیشکش کرد.
مار به دورش پیچید و او را با خود از شهر ببرد. چون از شهر دور شدند ماری دیگر بر سر راه آنها سبز شد و بدین طریق میترادات از مهلکه گریخت و به سوی شهر خویش بازگشت. مردم شادی می کردند و نوازندگان می نواختند او هم شاد شد. اما همه چیز برایش غریبه و ناآشنا بود. چون بر لب جوی آبی نشست موهای خویش را خاکستری دید، زنی کامل در آب دیده می شد. از ترس از خواب پرید و ساعتها بر خود لرزید.
میترادات در آن هنگام تنها 14 سال داشت. چند سال گذشت. در پایان جنگ ایران سلوکیان (جانشینان اسکندر) فرمانروای آنها اسیر شده و به ایران آوردنش.
آن شب در زیر نور مهتاب، مهرداد به دخترش میترادات گفت: "ای عزیزتر از جان، می خواهم همسر دمتریوس فرمانروای اسیر شده سلوکیان شوی. رایزنانم می گویند اگر دمتریوس را عزیز داریم در آینده او دودمان سلوکیان را تضعیف خواهد کرد و در نهایت ما می توانیم برای همیشه آنها را نابود کنیم و تو می دانی آنها چقدر از ایرانیان را کشته اند. آیا قبول می کنی همسر او شوی؟"
دختر به پدر نگاهی کرد و خوابش را به یاد آورد!
در دل گفت: "آه ای پدر، آه ای پدر، من این مار را قبلاً در خواب دیده ام و می دانم کی باز خواهم گشت، زمانی که دیگر نیمی از موهایم سفید شده. اما بخاطر ایران و شادی مردمم خواهم رفت."
سرش را پایین انداخت و گفت: "پدر هرچه شما تصمیم بگیرید همان می کنم."
پادشاه ایران، دخترش را در آغوش گرفته موی سر او را بوسید و گفت: "دخترم می دانی که چقدر دوستت دارم."
میترادات در دل می دانست آغوش مار در انتظار اوست، اما صدای شادی ایرانیان آرامش می کرد، همچون آرامش آغوش پدر، و آرام گریست.

اندیشمند میهن دوست کشورمان ارد بزرگ می گوید: "گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند."

سالها گذشت...
میترادات که به ایران بازگشت همه چیز همانگونه بود که در خواب دیده بود. بر لب همان جوی آب نشست، خود را در آن دید... اشکهایش با آب جوی در هم آمیخت و... طعم میهن پرستی را برای روح و جان ایرانیان به یادگار گذاشت...


تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 7,660
  • کدهای اختصاصی